عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

حس شیرین اولین صبحانه

بدنم رو کش و قوس می دم و خمیازه می کشم...

مشتی آب رو که به صورتم می زنم،احساس سبکی عجیبی می کنم...

دیگه نه سر معده م سنگینه نه می سوزه و آشوب می شه.

صدای چایساز که بلند می شه ، من یه لیوان پر ، چایی خوشرنگ هل دار برای خودم می ریزم.

با ترس و لرز،با نون سنگک و پنیر خامه ای و گردو،یه لقمه کوچیک درست می کنم و می زارم تو دهنم.

چقدر می چسبه...پشت پنجره آشپزخونه می رم و همراه با بلعیدن منظره کوه خوشرنگ که الان پر از شقایقهای قرمز و بازیگوش شده،جرعه جرعه چاییم رو سر می کشم.

دیگه بو و مزه چای،حالم رو به هم نمی زنه...انگار به جز آب،می تونم چایی رو هم به جیره غذاییم اضافه کنم.

هوس یه لیوان شیر می کنم...با ترس و لرز،ماگم رو پر از شیر می کنم...بر عکس روزهای قبل،اصلا مزه ش حالم رو بد نمی کنه!دیگه معده م رو به تکاپو نمی ندازه که برعکس عمل کنه...

اشتهام زیاد می شه.لقمه کره عسلی رو که ابو برام گرفته،مزه مزه می کنم.

یه نفس راحت می کشم و یه تکه از کیک شکلاتی مورد علاقه م رو که ابو برام خریده و من می ترسیدم بهش لب بزنم،توی کیفم می زارم...ناهار و سالاد پر ملاتی رو که برای ناهار ظهر درست کردم،جاسازی می کنم کنار کیک شکلاتی.

با یه حس خوب،می دوئم تو کوچه بهاری،زیر درختایی که مهمون گنجشکهای پر سر و صدای خرداد شدن.درب پارکینگ که با ریموت، آروم آروم باز می شه،ابو پشت ماشینش لبخند می زنه...

خدایا! امروز چقدر سبکبالم!بعد از مدتها ویار،اولین صبحانه چه چسبید...

دوست نوشت:دوست جون! به خاطر پذیرایی و شب خوبی که میزبانش تو بودی،ممنون...خیلی خوش گذشت...فکر کنم نزدیکای 4 صبح بود،رسیدیم خونه...اون باران خوشگلتو اگه می تونستم،بیشتر ازاینا می چلوندم! تازه ملاحظه کردم و تو رو دربایستی مونده بودم...چقدر خانوم و با شخصیت بود با اون چشمای ملوسش...

نظرات 22 + ارسال نظر
سپیده(باران عشق) یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 09:05 http://sepidehkh10.blogfa.com

خوشحالم که ویارت تموم شده عزیزممممممم
میشه یه سوال بپرسم؟ چند ماهته و اینکه مرخصی زایمان بعد از زایمان تعلق می گیره یا می تونی قبلش هم استفاده کنی؟

عزیزم مرخصی زایمان رو می تونی از قبلش هم استفاده کنی..یعنی قبل از زایمانت.منتهی باید ببینی قوانین شرکتتون چه جوریه.

الهه یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 09:10 http://man-va-va.persianblog.ir

این نشونه اینه که ویارت تموم شدی از این به بعد روزهای راحتتری خواهی داشت

انشاالله...

زهرا یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 09:38 http://zizififi

وای والله منم از خوندن این روزها و این صبحونه کلی لذت بردم...به به..ایشالا از این به بعد روزهای خوبی داشته باشی

آدم تو این هوا به اشتها می افته!

هبه رضوی یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 09:46

نـــــــــــــــــــــــــــــوش جونـــــــــــــــــــــــــت

ماه مون یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 09:57 http://mahemoon.persianblog.ir/

خیلی هم عالی .من که تا ماه آخر یه سری غذاها رو نمی تونستم بخورم اینقدر لاغر شده بودم برعکس الانم

خداروشکر من بهترم...

مژگان یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 11:40

نوش جونت .من که سر پسملی اصلا ویار نداشتم ونمی فهمم

جدی؟چه خوب...

زهرا یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 12:31 http://zizififi

دوستم عاشقتم...
نوشتنم نمیاد نمیدونم چرا؟؟؟اما چشم سعیمو می کنم بنویسم.بوووووووووووس

تاتا یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 13:18 http://tatamoj.persianblog.ir

ممو جونممممممممممممم
جیییییییییییییییییغ
بسته پستیت همین الا رسید دستم یک دنیا ممنووووووووووووووووووووننننننننن
زود باش شماره حسابتو بده دیگه پول پست رو تو نباید حساب کنی که آخه اگه ندی مجبور میشم هزینه اش رو به همین آدرس برات بفرستماااااااااااااا
من برم بخونمش آخ جوووووووووون

عززززززززیزم...قابلی نداشت...بخون و لذتشو ببر...

شیده یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 13:19

چرا ویار لعنتی من تموم نمیشه ممو

ای بابا! چرا؟آخه نی نی تو جنسیتش فرق می کنه،برای همین تطابق با هم ندارین...

نفس یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 13:22

نوش جونت عزیزم گوشت بشه بچسبه به دخترت که یک نی نی تپلی وسالم برامون بیاری..اینروزا سرعت نت افتضاح شده.دستت درد نکنه ایمیلمو نصف ونیمه تونستم بخونم به رو چشمم فردا خونه هستم اگه رسید خبر میدم بازم ممنون دوست جونم.بوووس

حتما بگو...

فیروزه یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 15:28

نوش جونت عزیزم
شنیدم میگن ویار بد یا خوب هم میتونه ارثی باشه . در مورد شما صدق می کنه؟ از مامان سوال کردی راجع بهش؟
وااااااااااااای پیش بهار گلی بودی؟ دلم میخواد باران رو بچلونم توی بغلم

من به خانواده پدری رفتم...عزیزم...

غزل یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 15:30

خداروشکر
حسابی لذت ببر از خوردنیهاااااااا

الی یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 16:37

ممو جان خدا رو شکر که حس شیرین غذاها دوباره برگشت.من هم می تونم توی حساب شما مبلغ کتاب ایستگاه خداحافظی رو واریز کنم بعدش شما یکی بخرین و برام امضا کنین و پست کنین؟

ایستگاه خداحافظی؟؟ایستگاه آخر!!این کتاب تموم شده...دیگه تو کتابفروشیها نیست عزیزم.می تونی از فروشگاه اینترنتی جیحون سفارشش بدی.بی دردسر به دستت می رسه.چند نفر از همین سایت کتاب رو خریدن و خیلی راضی بودن.
http://www.jeihoon.com/contactusq.aspx
http://www.jeihoon.com/t-guide.aspx

H.k یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 21:10 http://bescot.blogsky.com

یادداشت خوش مزه ای بود.
نون سنگک وچای...
درکل، یک روز خوب با صبحانه خوب شروع می شه....

تاتا یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 22:36 http://tatamoj.persianblog.ir

ای می تونمم بفهمم حس خوب غذا خوردن بعد از اون تهوع های مسخره یعنی چییییی

در مورد ژست قبلیت باید بگم منم یه بار رفتم مناطق جنگی بهترین و سخت ترین سفری بود که در طول عمرم داشتم اونجا یه تیکه از بهشته ژر از آرامش

دقیقا خاکش آدم رو می گرفت...

بهاره دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت 08:38 http://rouzmaregiha.blogsky.com

آره خیلی وقتا که آدم از خوردن چیزی ناتوانه ولی بعد از مدتها دوباره میتونه اونو بخوره براش خوشمزه ترین و لذت بخش ترین خوراکی میشه... نوش جون خودت و اون دونه برنج خاله
دوستم کاری نکردم کهبه ما هم خیلی خوش گذشت بازم تونستی بیا پیشم خوشحال میشیم
تو به بارانی لطف داری خاله ممو جونم

دستت درد نکنه...قربونت دوستم...

وای خدا رو شکر. میدونم چقدر این حست خوبه. یه چیز دیگه اینکه از این به بعد تا هشت ماهگی که سنگینی بهت فشار میاره شما بهترین روزهای دوتاییت رو تجربه میکنی.

مرسی عزیزم...
وای!!چقدر سخت!!طبیعی سخته!ایشالا که من بتونم سنگینی رو کنم...

الی دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت 11:50

ببخشید ایستگاه اخر.سایت جیحون؟حتما سر می زنم.دستت درد نکنه ممویی جانم

وبلاگستان دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت 12:52 http://weblogstan.ir

سلام ممو

شما نمیخوای جزو اولین اعضای وبلاگستان باشی؟

http://weblogstan.ir

یه چیز دیگه
دوست داری تو انتخاب بهترین وبلاگ فصل (بهاره) شرکت کنی؟
اینجا نحوه شرکت تو مسابقه توضیح داده شده؟

http://weblogstan.ir/campaigns/690/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF-%D9%81%D8%B5%D9%84


دوستانی که میخوان بهت رای بدن باید قبلش تو وبلاگستان عضو بشن و خودت هم البته برای شرکت در مسابقه باید از همین طریق عضو وبلاگستان بشی.

http://weblogstan.ir/register


و از طریق این لینک هم میتونی نام وبلاگت رو برای شرکت تو مسابقه ثبت کنی و به دوستانت اطلاع بدی که بیان و بهت رای بدن. البته بعد از عضویت.

http://weblogstan.ir/campaign?number=26

مونیکا دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت 16:40

سلام عزیزم. من چون یه اتفاق بد برام افتاده بود خیلی وقته نخوندمت. خیلی تبریک میگم به مناسبت چاپ کتابت. درست متوجه شدم ؟ کتاب ایستگاه آخر؟ از فروشگاه اینترنتی جیحون بگبرم ؟ راهنمایی دیگه ای نداره ؟؟

ممنون عزیزم...اگه تهران هستی،سایت آی کتاب زنگ بزنی برات می یاره.با پیک می فرسته.برای شهرستان هم سایت جیحون خیلی مطمئنه!
دوباره اعلام می کنم...

mahtab سه‌شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 09:05 http://mynicechild.niniweblog.com

سلام عزیزم
منم اوایل بارداری یعنی دقیقا تا پایان 4 ماهگی ویار بدی داشتم
بعد از 4 ماهگی انگار واقعا دوره ی جدیدی از زندگی رو شروع کردم، تولدی دوباره بود
از همه خوراکیها جز گوشت و مرغ خوشم میومد و حس و حالم کلی خوب شده بود
انگار رو هوا بودم از بس قبلش حالم بد بود
خدا را شکر که شما هم داری الان روزهای خوبی رو تجربه میکنی
راستی نی نی متولد چه ماهی میشه ایشالا؟

معلوم نیست عزیزم...این روزا واقعا خودم شدم...

سایلنت.... پنج‌شنبه 9 خرداد 1392 ساعت 13:42

من یه خواننده قدیمی وبلاگت بودم دونه خانووووم. عاشق قلمت....فک کنم بعد یک سال و اندی میشه که باز به ذهنم اومد .....هنوز بوی و عطر وبلاگت تو ذهنمه.........وقتی اومدم و دیدم داری مامان میشی کلی برات ذوق کردم....انگار خودم مامان شدم
وااااااااااااای خدا خوشحالم...انشالله که یه نی نی تپل مپل و گوگولی و سالم هدا بهت میده خانومی...مواظب خودت خیلی باش

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.